مسخره باز، فیلمی که تا انتها نمی دانید چیست
به گزارش وبلاگ وردپرس، فیلم از ابتدا تا خاتمه هیچ داستان مشخصی را دنبال نمی کند. در واقع وقتی از سالن سینما خارج شدم، اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود، داستان این فیلم چه بود؟
بابک اوجاقی| درباره فیلمی مثل مسخره باز چگونه باید نوشت؟ اصولا چگونه می توان در ساختاری معین به نقد یا تحلیل فیلمی نشست که اساسا معین نیست، چیست. استفاده از نظریه و فلسفه برای تحلیل چیزی که قرار بوده فیلم باشد، آنقدر مسخره و مضحک است که همانا نقد جدی فیلم.
مسخره باز بی شک یک ملغمه، یک آزمایش ناپخته و چیزی است همراستا با وضعیت کنونی فرهنگی اسفناک ما. بعد تراژیک داستان این است که هر نوع نوشته ای درباره فیلم هایی! همچون مسخره باز در فضای کنونی جامعه ما صرفا لطفی در حق کارگردان و دیگر عوامل فیلم است. اگر نقد مثبت ارایه دهید یک جور به کار آن ها می آید و اگر نقد تند و منفی، به شکلی دیگر مورد استفاده واقع می گردد.
این دوگانکی مضحک هر نقد نویسی را بر سر دوراهی ای قرار می دهد که خاتمهی هر یک پر پول تر شدن جیب تهیه نماینده و کارگردان و همزمان بیشتر بر سر زبان ها افتادن نام آنهاست. اما همزمان نگفتن و ننوشتن درباره چیز هایی مثل مسخره باز راه را برای گسترش چیزی باز می نماید که البته همین امروز هم تا گلو در آن فرو رفته ایم؛ ابتذال. در واقع نوشتن از مسخره باز تنها نوشتن از یک به اصطلاح فیلم نیست.
این فیلم ادامه ولع جامعه امروز و معینا طبقه متوسط شهر نشین برای نوستالژی، خاطره بازی و متفاوت بودن است. این ولع در زیست روزمره در قالب علاقه به ساندویچ با نان بولکی یا خوردن چای در استکان کمر باریک یا عشق به وسایل قدیمی جلوه می نماید و در دنیا سینما با فیلم هایی همانند ساخته آخر همایون غنی زاده. به راستی وقتی شروع به نوشتن این سطور کردم با دوگانگی ای که در بالا اشاره کردم، روبرو شدم اینکه، هر چه نقد تندتر باشد در واقع تبلیغ بهتری برای فیلم نموده ام ولو در سطح ایجاد کنجکاوی ای محدود برای مخاطبان محدود احتمالی که این نوشته را بخوانند.
اما همزمان دیدن یا بهتر بگویم هزینه کردن و وقت گذاشتن برای دیدن فیلم چنان پشیمانم کرد که گزینه نوشتن را انتخاب کردم. اول از همه می خواهم درباره مساله داستان در فیلم مسخره باز بنویسم. داستانی که وجود ندارد. فیلم از ابتدا تا خاتمه هیچ داستان معینی را دنبال نمی نماید. در واقع وقتی از سالن سینما خارج شدم، اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود، داستان این فیلم چه بود؟
فیلم غنی زاده به راستی فاقد هرگونه داستان و خط روایتی است و کارگردان که احتمالا خود به این موضوع واقف بوده سعی نموده تمام نداشته های خود در زمینه داستان را با جلوه های بصری جذاب، رنگ و لعاب و نوع فیلمبرداری جبران کند. در واقع ما در تمام طول فیلم نظاره گر تصویر هایی زیبا، شیک و باکلاس هستیم.
تصاویری که در واقع امتداد همان نوستالژی باز های مالوف در کافه ها و رستوران های شهر است و این موضوع را وقتی بهتر درک می کنید که می فهمید خود کارگردان از قضا کافه دار نیز هست. در اینجا ذکر نکته ای لازم به نظر می رسد؛ منظور از نبود داستان، الزام کارگردان به استفاده از اسلوب های ساختاری مالوف در سینما نیست. اصولا قرار نیست هر کارگردانی بر اساس مدلی معین فیلم بسازد.
خط روایت و ساختار داستان در فیلم می تواند بدیع باشد، می تواند متفاوت باشد، اما نباید خودمان را گول بزنیم، مسلما غنی زاده در پی خلق نوع بدیعی از داستان گویی سینمایی نبوده و اگر صادق باشیم اصلا چنین پتانسیل نظری- ذوقی ای نه در او که در اکثریت مطلق کارگردانان ایرانی وجود ندارد. فیلم با موزیک و تصاویر جذاب شروع می گردد با یک سری طنز های سطح پایین و تکراری ادامه می یابد و با یک صحنه کشت و کشتار فانتزی تمام می گردد.
شما از ابتدا تا خاتمهی فیلم اصلا موضوع را نمی فهمید. در واقع 102 دقیقه به تماشای فیلمی می نشینید که ابدا نمی دانید درباره چیست. نکته بعدی، اما فضای تئاتری فیلم است. سینما با تئاتر متفاوت است آقای غنی زاده. اینکه شما کارگردان تئاتر هستید و به نظر بعضی از سر لطف به دنیا سینما هم وارد می شوید صرفا یک توهم است. شما یا باید فیلم سینمایی بسازید یا تئاتر فراوری کنید. رویکرد های پست مدرنیستی- فانتزی در زمینه پیوند تئاتر و سینما که در مسخره باز نمود پیدا می نماید شما را خسته می نماید. تو گویی به جای سینما به تماشای تئاتر نشسته اید.
اینکه لوکیشن ثابت این فیلم مدام از آدم های بی فایده پر و خالی می گردد یا با خلق فضا هایی مصنوعی همچون کمد یا پخش موزیک های جذاب، اکت های بعضا غیر ضروری بازیگران و تکرار مداوم و گاهی ملال آور تیک های رفتاری- که مسلما ربطی به برداشت های فلسفی از این مفهوم ندارد- در کنار اگزجره کردن رنگ ها یا زاویه فیلمبرداری و... همه و همه برای این است که مخاطب از یاد ببرد که در واقع به تماشای تئاتر در سالن سینما نشسته است؛ اصولا سوال اصلی از کارگردان این است که شما چرا همین داستان را به شکل تئاتر اجرا نکردید؟
چه لزومی داشت با هزینه میلیاردی تئاتر را در سینما نمایش دهید؟ این سوال به خصوص وقتی جالب می گردد که کارگردان اصولا خود را به دنیا تئاتر متعلق می داند و این فیلم هم اصولا به راحتی در مدیوم تئاتر قابل اجرا بود. مورد بعد درباره مسخره باز نوع بازی هاست. شخصیت های مالیخولیا زده، هیستیریک و متوهم همراه با تیک های عصبی- رفتاری تکرار شونده که مداما در سیکلی ملال آور زندگی می نمایند: این چیزی است که به نظر می رسد، قرار بوده است درباره نقش ها اجرا گردد.
نتیجه، اما به شدت بد از آب درآمده. میزان خشکی و مصنوعی بودن بازی ها، در کنار کوشش ناموفق بازیگران از جمله صابر ابر برای حفظ تنش فانتزی در رفتار، بازی خشک و دور از فضای رضا کیانیان، تکرار مداوم اکت های به ظاهر طنز توسط نصیریان که از اوسط فیلم خسته تان می نماید و حضور هدیه تهرانی با بازی افتضاحش در فیلمی که قرار است فانتزی باشد نه یک عاشقانه دهه 70 شمسی، دست به دست هم داده اند تا شما نتوانید میان فضا، بازی و کاراکتر نسبتی درست و عمیق برقرار کنید و البته بازی میان تئاتری بودن و سینمایی بودن فیلم در بازی بازیگران هم نمود یافته.
بازیگرانی که در فضایی تئاتری می خواهند سینمایی بازی نمایند و بازی و نقشی که در نهایت در نمی آید. بازسازی مداوم صحنه هایی از فیلم های دیگر در کنار استفاده مداوم از موسیقی های قدیمی ایرانی و خارجی آن هم با دستگاه پخش صفحه قدیمی فیلیپس، نوع پوشش کفش و لباس، نوع آرایش موی بازیگران همه و همه بخشی از همان میل و شور به نوستالژی و گذشته است که این روز ها بسیار مد شده. در واقع ما از خلال رویکردی رمانتیک- زیبایی شناسانه گذشته را در قابی شیک، تمیز و باکلاس بازنمایی می کنیم تا تاریخی بدیل برای تاریخ حقیقی خلق کنیم.
این شهوت مدام برای درک گذشته به مدد فانتزی و زیبایی شناسانه کردن همه چیز حتی بیسیم، پلیس، بازجو و زندان، برای مخاطبی که مداما در پی فراموشی بحران های مداوم زیست روزمره خود در شهر است یک پناهگاه می سازد. پناهگاهی که به او می قبولاند دنیا و زیستن در دنیا روی دیگری هم دارد. می توان مثبت بود، می توان بهتر دید، می توان مالیخولیا و توهم، شکست و تباهی را با فرآیند های رنگ و تصویر و کمی مثبت اندیشی! زیبا کرد.
در واقع ما معینا در فیلم مسخره باز با چیزی روبرویم که می توان آن را استفاده از تصویر برای بازنمایی رمانتیک تاریخ و واقعیت نامید. غنی زاده در فیلمش حتی از مبارزه سیاسی هم تصویری فانتزی ارایه می دهد که اتفاقا نقش فانتزی مبارز سیاسی در این فیلم را علی مصفا بازی می نماید که در کنار لیلا حاتمی بی شک لقب رمانتیک ترین زوج سینمای ایران را یدک می کشند.
اما مشکل اصلی و بنیانی فیلم غنی زاده که در واقع مشکل اصلی سینمای امروز ایران به خصوص در میان طبقه فیلم- تئاتر سازانی همچون غنی زاده است، دوگانگی ساختاری- ذهنی ای است که آن ها به آن دچارند.
در واقع کسانی همچون غنی زاده می خواهند هم در گیشه بفروشند، هم پز روشنفکرانه و آوانگارد خود را حفظ نمایند. هم از بازیگران چهره استفاده نمایند که بلیت ها فروش برود و هم با ادعای بازی متفاوت یا ساختار متفاوت به منتقدان یا جامعه نخبگان بفهمانند که ما جزیی از شماییم یا با بقیه فرق داریم.
این میل دوگانه به پول و توامان فرهیختگی همان چیزی است که کار را خراب می نماید. کسانی مانند غنی زاده یا مثلا مانی حقیقی نمی دانند که چنین بازی ای هر قدر هم که لاپوشانی یا انکار گردد باز هم فهمیده خواهد شد. نمی گردد همزمان هم آوانگارد بود، هم لشکر سلبریتی به راه انداخت و پول پارو کرد. نمی گردد با تعدادی متن ادبی، اسم کارگردان، فیلم و موسیقی دانش تاریخ سینمایی را به رخ کشید و همزمان با دکور و فضای سانتیمال مخاطب عام جذب کرد.
اگر هم بگردد هیچ کارگردان ایرانی لااقل تا امروز نتوانسته چنین کند. ما اسکورسیزی یا فون تریه نداریم تا با بینش، سواد و میل مفرط شان به خلق امر والا سینمای هنری را با سینمای روایی پیوند دهند و حاصل کارشان شاهکار از آب دربیاید. ما امروز با سینما و سینما گرانی روبرویم که هم می خواهند روشنفکر باشند و مداما خود را در ذیل مفهوم متفاوت بودن به دیگران اثبات نمایند و در عین حال می خواهند از بازار میلیاردی فروش و شهرت هم بی نصیب نمانند. چیزی که در نهایت بد و حال به هم زن جلوه می نماید.
منبع: فرادید