رمان هرس نقد و آنالیز شد

به گزارش وبلاگ وردپرس رمانهرس با قصه ای پس از جنگی، در فضای جنوب، با لهجه ای که برای خواننده گرم و آشنا است روایت می گردد. داستان از هفده سال پس از جنگ آغاز می گردد. خانواده ای که به خاطر حوادثی در جنگ و البته با یک حادثۀ اصلی، عنان زندگی از دستشان خارج شده و توان برگشتن به مدار عادی را ندارند. هر کدام از شخصیت ها بی آنکه بخواهند و اراده نمایند خود و محیطشان را درگیر مسائل دو چندان می نمایند. هر دستی که برای ساختن می آید کوچک است و توان چیدن دوبارۀ ویرانه را ندارد. داستان هرچند سیاه و تاریک است اما زبان نرم و دلنشین، آن را تلطیف نموده است.

رمان هرس نقد و آنالیز شد

سمیه عالمی، هرس را نتیجه پختگی نویسنده در نثر و زبان می داند و در این باره می گوید: توصیف های داستان دقیق و تصویرها کامل است. نویسنده جغرافیا و زمانی خاص را برای روایت قصه اش انتخاب نموده و اتفاقا استفاده هوشمندانه از نمادها و کهن الگوها و المان های همان جغرافیا و زمان هم از امتیازهای کار او است؛ نخل، دشداشه سفید و آب از آن جمله است. عالمی گفت: شاید یکی از دلایلی که خواننده این حجم از اندوه در قصه را تاب می آورد همین تابیدگی و مواج بودن لحن شخصیت ها باشد و استفاده به جا و درست نویسنده از لهجه که آشنازدایی آوایی و متنی مناسبی را باعث شده است؛ همچنین پیرنگ داستان با زمان و مکان پیوندی جدانشدنی دارد. رسول و نوال داغدار جنگ هستند و نزدیکترین جغرافیا برای روایت جنگ، خرمشهر است و هرس مرثیه ای است بر فقدان های این جغرافیا در جنگ هشت ساله. رسول زندگی و کار و فرزند و همسر از دست می دهد و نوال فرزند، زندگی و حتی خودش را. داستان دو جستجو دارد که هر دوی آن بی نتیجه است. نه نوزادِ پسری که دنبالش بوده اند آرامش را به زندگی نوال و مردش برمی گرداند و نه جستجوی رسول به برگرداندن نوال به زندگی ختم می شود.

مرضیه نفری نیز در این آنالیز، ضمن اشاره به نگاه نوی نویسنده به جنگ گفت: در این داستان، حوادث و مکان هایی که دیده نشده بود را در کنار توصیف های زنده، خلاق و تصویرسازی های بکر می بینیم که خواننده را به دنبال خود می کشاند. لهجه ای که در کتاب به کار رفته یاری می نماید خواننده با شخصیت ها همراه شود و جغرافیای داستان را بهتر بشناسد. نویسنده، هر جا لازم بوده اطلاعات لازم و مفید را در اختیار خواننده گذاشته و خرده روایت ها را اضافه نموده است. او توانسته خاتمه داستان را لو ندهد و لایه های پنهان شخصیت ها. و ناخودمطلع آدم ها به خصوص زن ها را کنکاش کند و صحنه های زیبا بیافریند.

سید عذرا موسوی نیز در این نشست ضمن تایید زبان خوب کارگفت: آغاز داستان، پرکشش و جذاب است و تعلیق جاری در داستان، خواننده را با خود همراه می نماید ولی از جایی به بعد، از دست می رود و جای خود را به اطناب می دهد؛ به طوری که یک سوم میانی داستان کُند و کش دار است.

عذرا موسوی با دنبال کردن دو خط داستانی هرس گفت: هرس رمانی است با دو خط داستانی؛ یکی ماجرای حمله عراق به ایران و خرمشهر و از دست رفتن زندگی، پسر، پدر و عموزاده های نوال و ماجراهای بعد از آن است و دیگری داستان جستجوی نوال توسط رسول، پس از شش سال و بعد از مرگ دخترشان تهانی. رسول در این جست وجو سر از روستای دارالطلعه در می آورد که در آن هیچ مردی نیست و زن های بیوه، و زن های جوان از دست داده با هم زندگی می نمایند. در پیشانی اثر آمده است: دنیا این گونه به خاتمه می رسد، دنیا این گونه به خاتمه می رسد، دنیا این گونه به خاتمه می رسد، نه با فریاد، که با مویه. مرعشی در کل اثر در حال مویه کردن است. نوال که در 31 شهریور، ناگهان پسرش شرهان، آقاش و پسرعموهاش را از دست داده، در تمام داستان به دنبال مردهاست. نوال در تمام شهر، مردی نمی بیند. در تمام داستان، هرگز رسول را به رسمیت و به مردی نمی شناسد چون روز اول جنگ، روزی که نوال همه کس وکارش را از دست داده، رسول برای مصاحبه انتقالی، رفته بوده اهواز و در کنار نوال نبوده و در غم از دست دادن شرهان شریک نبوده است. پس مرد نیست؛ چون تکیه گاه نیست. نوال نه تنها در گذشته باقی مانده؛ که در آن غرق شده است. آن چنان که وقتی جنگ تمام می شود، دیوانه وار دست بچه هایش را می گیرد و خودش را به خرمشهر می رساند. با حدس و گمان، زمین فرضی خانه سابقش را می یابد، بچه ها را زیر آفتاب داغ، وسط زمین برهوت می نشاند و تحکم می نماید که این جا خانه شماست.

برای نوال، خانه موضوعیت دارد. برای او همان چهاردیواری، همان حیاط، همان آجرها و موزاییک ها و همان مبل و تخت و پرده که در خرمشهر داشت، معتبر است و هیچ چیز دیگری جای آن ها را نمی گیرد. برای نوال، خانه معنایی جدا از خانواده دارد. چه این که در تمام سال های پس از مهاجرتش از خرمشهر، هرگز آن آدم سابق نمی شود خانه و وسایل جدید را نمی پذیرد و حتی از جایی به بعد، به راحتی از رسول و فرزندانش دل می کَند و می رود. از دور رصدشان می نماید، سر خاک تهانی می رود، ولی کوتاه نمی آید. حال آنکه در فرهنگ غنی ایرانی و در زندگی سنتی، مفهوم خانه با خانواده برابر است. این حبس شدن و ماندن در گذشته فقط به نوال اختصاص ندارد. تمام زن های داستان در گذشته گیر نموده اند. در هرس نه تنها زن ها مرده اند؛ که زندگی و حیات مرده. هنوز زن ها چهره های سوخته و صورت های بی چشمشان را پشت نقاب پنهان می نمایند.

عروسک های بی دست وپا و بی چشم می دوزند. تن نخل های بی سر، لباس می پوشانند. زمین، مرده؛ گاومیش ها شیر نمی دهند و حتی گوشتشان هم به درد هیچ کس نمی خورد؛ اما چرایی هایی وجود دارد که نمی شود از آن ها چشم پوشی کرد. چرا در تمام داستان هرگز کسی سؤال نمی نماید چرا چنین شد؟ چه کسی این مصیبت را سرمان آورد؟ چه کسی همه چیز را از دستمان گرفت؟ چرا روزی کشوری تصمیم گرفت به سرزمین ما تجاوز کند و...؟ قضیه برای نوال چنان شخصی است که در سراسر داستان از رسول دلگیر است؛ چون آن روز در کنارش نبوده است؛ ولی هیچ وقت به عامل اصلی مصیبت هایش فکر نمی نماید. در رمان هرس همه -چه زن و چه مرد- مغمومند و خود را مغبون می دانند.

شاید از دید برخی از مخاطبان، اشاراتی از این دست، ناشی از نگاه ضد زن نویسنده باشد؛ این که نوال همواره به دنبال مردها می شود و زن های داستان، بدون مردها هیچند. ولی از نظر من دلیل این اتفاق این است که داستان فاقد قهرمان است. هیچ زن و مرد قهرمانی در داستان حضور ندارد تا آن را پیش ببرد و به خاتمه برساند.

رسول مشغول زندگی اش است و شش سال آزگار فرزندانش را بدون نوال به دندان کشیده و آن ها را تروخشک نموده است و ناگهان مادرش او را از محل زندگی نوال مطلع می نماید. رسول به دنبال نوال به دارالطلعه می رود و خاتمه دست خالی برمی شود؛ چون قرار است نوالی که برای بچه های خودش مادری ننموده، برای بچه نخل ها مادری کند! و هیچ زن دیگری هم از عهده این کار برنمی آید! نه تنها هیچ اتفاق بیرونی ای نیفتاده؛ هیچ اتفاق درونی ای هم رخ نمی دهد. در خاتمه داستان، همه آدم ها همان جا هستند که در ابتدای داستان بودند. چون هیچ کدام آن ها قهرمان نیستند.

آلبر کامو در جایی می گوید: کسانی که برای اوقات خوش گذشته، مویه می نمایند، به چیزهایی که دوست دارند دست یابند، اشاره می نمایند و نمی توانند احساس بدبختی شان را نه تسکین دهند و نه خاموش نمایند. در هرس نیز همۀ شخصیت ها چنین اند و مرعشی هم چنان به مویه کردن ادامه می دهد، مرثیه می خواند، ذکر مصیبت و شیون می نماید.

فاطمه نفری نیز در این تبادل نظر رمان هرس را کتابی دانست که سیاهی ها و زشتی های جنگ را بسیار خوب و قابل درک نشان می دهد. وی گفت: ما در هرس با اقلیمی متفاوت از فضاهای تکراری کافه در داستان های امروزی روبرو ایم. نویسنده دستمان را می گیرد؛ ما را به جنوب می برد؛ به خرمشهر و اهواز؛ به کوچه پس کوچه هایی که شاهد اولین لحظه ها و صداهای بلند جنگ بودند و بعد ما را می نشاند کنار آداب و رسوم و عقاید مردمان آن اقلیم. هرس از نوال و رسول می گوید و آدم هایی که پس از جنگ، دیگر هیچ گاه آدم نشدند. اما در آنالیز شخصیت ها ما به سؤالهای بی جوابی می رسیم. هرس از نوالی می گوید که چراغ خانه اش با رفتن پسرش شرهان برای همواره خاموش شده، اما نمی گوید که نوال هنوز دو فرزند دیگر دارد و یک مادر، هرچند داغ دیده، حس مادری اش نمی گذارد که دختران معصومش را فدا کند. نوال همه چیز را فدا می نماید و بدون کوچکترین تلاشی برای ساختن مجدد خانه اش، همه چیز را رها می نماید و می رود. منطق می گوید که نوالی که نتواند برای فرزندان بی مادر خویش مادری کند؛ نمی تواند مادر نخل ها باشد؛ یا توجیهات بسیاری که نویسنده برای جدایی رسول و نوال می آورد. در پایان خواننده قانع نمی شود که چرا با تمام مهربانی های رسول، نوال نمی خواهد به زندگی بازشود؟ گویی بیش از منطق داستان، این دست قدرتمند نویسنده است که می خواهد شخصیت ها در همان سیاهی محض دست و پا بزنند. شاید اگر نویسنده کمی این فشار را کم می کرد، شخصیت ها از خود حرکتی نشان می دادند و نمای جدیدی از خویش را به نمایش می گذاشتند. حتما آن وقت ما در داستان صاحب یک قهرمان می شدیم. قهرمانی که میان تمام آن زنان فلک زده دارالطلعه، ام رسول، خواهر رسول، امل و انیس و تهانی، می توانستیم به آن دلخوش کنیم.

در همین نشست مریم مطهری راد با اشاره به نقش زبان در عیب پوشی داستان هرس گفت: زبان در داستان چنان خوب و به جا نشسته است که تمام ساختار را تحت الشعاع قرار می دهد؛ حتی گاهی بر عیوب کار پرده می کشد. این داستان به لحاظ زبان، یکی از داستان های خوب بومی است که شاید بشود گفت نثری قویتر از کارهایی دارد که تا به امروز از دیگران و قدیمی ترها خوانده ایم. ضمن اینکه توصیفات در کلام با زبانی شاعرانه، خوب به جان داستان نشسته است. جملات کوتاه و پرضرب در قالب تبادل نظر با لهجه گرم جنوبی چنان برکار می نشیند که به سختی باور می کنی گرفتار اطناب شده ای! آن هم اطنابی از نوع فریب خواننده!

یکی از دلایلی که تا جاهایی از داستان می شود اطناب را تحمل کرد استفاده از کهن الگوها و نمادها است که رنگ و شکل تازه ای به کار می بخشد و خواننده را به درک و تجلی می رساند. مثلا نخل ها نماد ملموس ویرانگری جنگ هستند که تا سالها پس از جنگ همچنان سوخته و بریده مانده اند و بهبود شرایطشان زمان زیادی می برد. زمین و زن کنار هم آمده اند و زندگی در طلب زایندگی، آنها را درخواست می نماید و نازایی را تاب نمی آورد. ماه گرفتگی صورت نسیبه هم می تواند نماد آدم های دو رنگ و دو رویی باشد که بر موج روزگار سوار می شوند و همه چیز را آنطور که می خواهند و به نفع شان است مدیریت می نمایند.

اما جایی از کار می شود که می پرسی: خب آرمان قصه چیست؟ نظرگاهش کجاست؟ دقیقا برای چه چیزی می جنگند؟ قرار است به کجا برسند؟ وقتی چیزی در نظرگاه داستان پیدا نمی کنی فکر می کنی حتما تا خاتمه به نوعی جبران می شود ولی نمی شود و اتفاقی نمی بینی؛ اینجا همانجاست که خانم موسوی بی قهرمان بودن داستان را مطرح کردند که کاملا درست است.

مطهری در خصوص رمان نامیدن کتاب هرس گفت: داستان، اوج های خوبی دارد که یکی از آن اوج ها، مرگ شرهان است. از آنجائیکه نویسنده در توصیف زبردست است این بخش را خیلی خوب درآورده است. با این حال، حرف من این است که هرس رمان نیست؛ بلکه داستان بلند پس از جنگی است که محدود به ذهن دو راوی شده است. از این جهت این داستان را رمان نمی دانم که میزان حوادث و شخصیت ها، کشش کافی برای رمان را ندارد. هر رمان در ساختار اصلی، خارج از بحث کاتالیزورها یعنی در هستۀ مرکزی باید چندین حادثه بنیادین در قالب شخصیت های پر رنگ و اصلی داشته باشد تا بتواند تعلیق را جلو ببرد در حالیکه در رمان هرس یکی دو حادثه داریم و بقیه، پس لرزه های همان حوادث است که کار را گاهی به زحمت جلو می برد. در این میان خرده روایت هایی هم آمده که تعلیق را سوار بر زبان، پیش می برد. همینجا است که کار به تعلیق کاذب می کشد. کش آمدگی های غیر ضروری و ممتد که دائم در یک مسأله فراز می شود و تا به فرود نرسیده دوباره دستمایۀ تعلیق تکراری قرار می گیرد. وقتی این جریان، کسل نماینده می شود که بن مایه های اصلی، همان ها که خواننده را برای اولین بار به لذت درک احوال شخصیت ها رسانده منتهی به تکرار می شود. مثلا احوال نوال در همۀ صفحات تکرار می شود. نفرت دخترش امل هم همینطور! شرایط مهزیار نیز در همۀ فصل ها تقریبا تکرار می شود و همینطور در خصوص رسول!

مورد جدی ای که وجود دارد این است که در بحث تهانی به نظرم فریب خواننده رخ داده است. در حالی که خواننده، خوانش کتاب را به وسط رسانده و حتی رد نموده ولی هنوز معلوم نیست رسول، ماجرای تهانی را می داند! همچنین تا صفحۀ 150 خواننده نمی فهمد رسول جریان مهزیار و عوض شدنش را می داند. حتی داستان طوری روایت می شود که انگار رسول ماجرا را نمی داند و در حالیکه خواننده در چه کنم چه کنم است که رسول کی ماجرا را می فهمد و اگر بفهمد چه می شود؟ خیلی عادی و در یک تبادل نظری ساده متوجه می شود که او از اول جریان را می دانسته! این جا است که صادق نبودن با خواننده آن هم در خصوص مهمترین حادثه داستان و مهمترین دستاویز تعلیقی، به کار، صدمه جدی می زند.

سمیه عالمی در ادامۀ جلسه، ضمن اشاره به تأثیر دیدگاه نویسنده در داستان گفت: به نظر می رسد نویسنده عامدانه در پی ناتمام نگه داشتن قصه ها است. درد نوال حتی پس از جنگ تمام نمی شود و این شاید نماد ناتمامی درد در جغرافیای مورد نظر نویسنده است. پس با این دیدگاه می گذارد داستان به شخصیت ها سخت بگیرد تا در ورشکستگی آنها سنگ تمام گذاشته باشد. شاید به همین جهت در سفر قهرمان، خلاف ظاهر داستان، حریف، جنگ و جبر جغرافیایی نیست بلکه خود شخصیت ها هستند. انگار نویسنده اصلا بنا ندارد در صحنه نبرد داستانش کورسویی روشنایی یا راه باریک نجاتی برای شخصیت های داستان بگذارد. بنا است آن ها در هزارتوی قصه گم شوند؛ بنابراین نوال به جزیره ای پناه می برد که مرد در آن راه نداشته باشد و همه ارتباطش با دنیا پیرامونی بریده باشد! نخل های نمادین جای آدم ها را برای نوال بگیرند و همه حیات برای او بشود جوانه نخل هایی که خودش پرورش می دهد! حتی پسری که به خاطرش به زمین و زمان زده هم او را نجات نمی دهد.

عذرا موسوی اما یکی از علت های سردرگمی قصه را ضعف در شخصیت پردازی دانست و گفت: یکی از مسائلی که داستان از آن رنج می برد، ضعف شخصیت پردازی است. مرعشی برخلاف فضاسازی قوی و زبان محکمی که ساخته و پرداخته، نتوانسته از پس شخصیت پردازی، آن طور که باید بربیاید. همه زن های داستان شبیه همند. در این میان تنها ام ضیا ظرفیت بیش تری برای شخصیت شدن از خود نشان می دهد. طوفانی که پس از گفت وگوی رسول با ام ضیا و سر باز زدن او از درخواست ام ضیا به پا می شود، چهره ای جادویی و ماورائی را از او به نمایش در می آورد و ظرفیتی را ایجاد می نماید که جای پرداخت و پتانسیل بهره برداری بیش تری دارد.

موسوی اضافه نمود: مورد دیگر این است که پای منطق داستان لنگ می زند. نوال مادری اش را فقط در شرهان می بیند و معلوم نیست چرا این حس قوی، علی رغم اشاره نویسنده به وابستگی شدید اَمَل به نوال، او را در خانه بند نمی نماید. نویسنده از ماجرای بازگرداندن تهانی، سرسری می گذرد. در ماجرای مراجعه نوال به نسیبه، پرستاری که دختر نوال را با پسری -که نوال همواره آرزویش را داشته تا جایگزین شرهانش کند- در بیمارستان جابه جا نموده، برای پس دریافت دخترش، زمان گم می شود. رسول نشانی قبر شرهان را به نوال نمی دهد. مدام احساسات خود را سرکوب می نماید، از واقعیت مرگ عزیزانش فرار می نماید، سر خاکشان نمی رود، خیرات نمی نماید، یادشان را دفن می نماید؛ ولی چرا؟ نوال دست از بچه هایش شسته، ولی نمی تواند دل از بچه نخل ها بکند. زن های روستا و بیش تر از همه، ام عقیل و ام ضیا اصرار دارند که نوال در روستا بماند و از نخل ها مراقبت کند؛ انگار هیچ کس دیگر قادر به این کار نیست و همین می شود که رسول دست از پا درازتر برمی شود. فلش بک هایی که در جای نامناسب رقم می خورند و موجب سردرگمی و گیج شدن مخاطب می شوند و هم چنین مرگ غیر قابل باور تهانی و برخورد امل با آن از دیگر نقاط ضعف اثر است. خاتمه داستان هم یکی دیگر از ضعف های اثر است. نویسنده با صبر و حوصله و با ایجاد جاذبه، داستان را آغاز می نماید و حتی چنان آن را کش می دهد که حوصله خواننده را سر می برد و ناگهان در طول چند صفحه، طومار همه چیز را می پیچید و تکلیف همه ماجرا را معین می نماید. به نظر می رسد که خود نویسنده هم خسته شده و دوست داشته زودتر تکلیف خود را با اثر معین کند. اما آنچه اثر را متهم به دوری از واقعیات جنگ می نماید این است که تلخی و گزندگی کار تا خاتمه با خواننده می ماند و تمام نمی شود گویی مرعشی مصرانه بر موضع خود می ایستد و از آن عقب نمی کشد.

مرضیه نفری ضمن تأیید گفته های موسوی اضافه نمود: پررنگترین مسئله ای که در داستان دیده می شد فضای تلخ و گزنده حاکم بر آن بود. چرا نوال با هیچ چیزی شاد نمی شود! این مسأله در خصوص بقیۀ زن ها نیز صادق است. چرا امید در دل هیچکدام از این زن ها خانه ننموده است؟ چرا غم، نفرت و کینه را نمی توان از این شخصیت ها جدا کرد؟ در دنیای واقعی این خصلت را نمی توان همراه همواره زن نامید. زن با هر تولد زنده می شود و به دیگران زندگی می بخشد. این رویه و همینطور برخی از صحنه هایی که در داستان شکل گرفته مثل اندازۀ غیرطبیعی گاوها و غیره گاهی خواننده را به این سمت می برد که احتمالا داستان در دنیای واقعی اتفاق نیفتاده!

اما فاطمه نفری هم با گذر از شخصیتها و در آنالیز محتوای داستان، حال و هوای پس از خوانش را به میان کشید و گفت: پس از خاتمه کتاب این سوال برایم مطرح شد که آن روی سکه چیست؟ کاش نویسنده ای که اینقدر در جزعی نگاری دقیق است، کمی هم آن ور سکه را نشانمان می داد. یعنی در این هشت سال و سالهای پس از جنگ، میان اینهمه سیاهی و تاریکی؛ حتی یک کورسوی امید وجود نداشته که نویسنده اگر دستمان را گرفته و سرنوشت آدمهای از دست داده و از دست رفته را نشانمان داده، آن کورسو را هم نشانمان دهد و بگوید که اگر انسانهایی بوده اند که تمام زندگی شان، در آتش جنگ خاکستر شده؛ دیگرانی هم بوده اند که از میان این خاکسترها برخواسته اند. خویش را دوباره یافته اند و دوباره ساخته اند! چیزی که با واقعیت زندگی نیز تطبیق بیشتری دارد؟ به زعم من، اصلی ترین سخن جا افتادۀ هرس برای اینکه به یک روایت واقعی تبدیل شود این است: اگر یکی از پس ناملایمات زندگی به جنون می رسد، یکی نیز از پس این ناملایمات به سلوک می رسد.

مریم مطهری راد در ادامۀ مبحث شخصیت پردازی و زنان به تقابل های افراطی اشاره نمود و گفت: داستان با تقابل هایی روبرو است که در دنیای واقعی از تحمل خارج می شود. اما مهمترین این تقابل ها، تقابل زن و مرد است. با توجه به اینکه در داستان، زن ها در کلام و در عمل مورد اجحاف قرار گرفته اند اگر نگوییم داستان، ضد زن است ولی حتما کم توجهی به قدرت و نقش این جنس در جنگ و زندگی دیده می شود. اینکه فرهنگ قومی برروی مردسالاری سوار است و آنچه در کلام شخصیت ها جاری می شود از فرهنگ آن قوم ناشی می شود را تا حدی می شود درک کرد ولی اینکه فقط به ضعف ها و غریزه های زن پرداخته شود و قدرتی که گاهی پرچم دار زندگی و حتی پرچم دار جنگ است را در او نبینیم این دیگر، نگفته های نویسنده است. این گفتن می تواند در کلمات نباشد و به نوعی در شخصیت پردازی ها بیاید. در نهایت به نظر من بحث زنان در این داستان ناتمام نه ناقص مانده و اگر قرار است جنگ و زندگی پس از جنگی تعریف شود اول باید زن و مردش درست تعریف شوند.

نشست اول این گروه داستانی با موضوع آنالیز رمان هرس به خاتمه رسید. این گروه قرار است هر ماه یک کتاب را مورد نقد و آنالیز قرار دهند. در دومین نشست گروه داستانی خورشید، رمان نیستی آرام نوشته مرتضی کربلایی لو آنالیز خواهد شد.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران

به "رمان هرس نقد و آنالیز شد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "رمان هرس نقد و آنالیز شد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید